( إنا بَلَونَاهُم کَمَا بَلَونَا أصحَابَ الجَنَةِ إذ أقسَمُوُا لَیَصرِمُنَّهَا مُصبِحِین)[1]

 پدر پیری بود که محصولات باغش را بعد از رفع نیاز خودش، بین فقرا تقسیم می کرد بعد از مرگش پسرانش گفتند ما نمی توانیم مثل پدرمان عمل کنیم؛ با همدیگر قسم خوردند؛ میوه های باغ را صبح گاه بچینند ونگذارند فقیری وارد باغ شود . یک روز که به سمت باغ حرکت کردند؛ به همدیگر می گفتند مواظب باشید امروز حتی یک فقیر هم نباید وارد باغ شود؛ وقتی به باغ رسیدند دیدند تمام درختان و محصولاتشان به خاکستر تبدیل شده است و این در حالی بود که باغ های اطراف هیچ آسیبی ندیده بود